خدا خیرت بده جوون


سلام

امروز بعد از خوردن صبحونه میشه گفت که اصلا تو آسایشگاه نبودم

جلو سازمان با بچه ها دور هم بودیم

شیفت نگهبانی من از ساعت 11 الی 12:30 بود

نفس های اخر پاسم بود .

خسته شده بودم

احمد اقای سخدری اومدن و من هم میرم بالا(آسایشگاه)

هنو 5 تا پله  رو بالا نرفته بودم که صدای اپراتور روشنیدم

حرکت کنین چاه افتادگی

خیلی سریع خودمو به آشیانه میرسونم و سوار  ماشین میشم

حسن و رسول هم خودشون رو میرسونن

بیسیم   آژیر روشن حرکت

همکاران عزیزم اعزام شین گنبد سبز  گنبدسبز 37

عمق چاه 20 متر  پیرمردی سقوط کردن

مدتی میشه که صبح وارد سازمان میشم، لباس عملیاتی رو میپوشم

اینطوری بهتره  همیشه و هر لحظه آماده ایم

خیلی سریع هارنس ناواها کرول فست می پوشم

ست مورد نیازم رو برمیدارم و متصل میکنم به هارنس

به نزدیکی های محل می رسیم

یه نفر داره دست بلند میکنه

داخل میلان یه خودرو پارک کرده

توقف میکنیم و حسن خیلی سریع خودشو میرسونه و به راننده تذکر میده که ماشینشو جابجا کنه

وارد کوچه میشیم

مردم تا خودرو مارو میبینن مثل مورو ملخ میریزن

میرسیم

خیلی سریع پیاده میشیم

میریم داخل خونه

وارد حیاط که میشیم

سمت چپ  دقیقا جلوی ورودی wc  دهانه چاه مشخصه

4 تا موزائیک سقوط کردن

حسن میره بالای خودرو و  نردبون رو میفرسته پایین

نردبون رومنتقل می کنیم  به داخل حیاط



خود حمایتم رو میزنم به نردبون

میرن جلو

خیلی آروم رو زانو میشینم

هدلامپمو روشن میکنم



به داخل چاه سرک میکشم

اون پایین

حاجی   حاجیی

صدامنو داری

جواب میده:منو بیارین بیرون

اینجا سرده

تو این فاصله رسول وحسن لوازم مورد نیاز رو آوردن



به بچه ها میگم: حالش خوبه

عجله نکنین

حسن یه کپسول اکسیژن رو به طناب متصل می کنه و می فرستیم ته چاه

معاون عملیات جناب مدیح هم تشریف آوردن

بچه ها سه پایه رو میارن و فیکسش میکنیم

صدای پیرمرد بلندمیشه:

دارین چی کارمیکنین  زود باشین  سرده

همه چیرو دوباره چک می کنیم

خیلی آهسته  میرم پایین




بالا رو نگاه می کنم

رسول اون بالا با موبایلش مشغوله فیلم برداریه

حین پایین رفتن

ارتباطه کلامیم رو به هیچ عنوان با تیم پشتیبان قطع نمی کنم

الان دیگه کنارشم

ووووووو  تو اب(فاضلاب) فرو رفته

یه پیرمرد زیر گل و لای





سلام میکنم

تو چشاش نگاه میکنم و میگم :

حاجی خیلی قدرتمندی ها

یه شرح حال ازش میگیرم و یه معاینه

اون پایین کلی باهاش صحبت می کنم

آرومش میکنم

بابا صداش میزنم

تا جایی که انگار هیچ اتفاقی واسش نیوفتاده

آرومه آروم

خوب فیکسش می کنم

رو بهش می کنم میگم:

بریم بالا؟

بریم بالا

از بچه ها میخوام که بالاکشی رو شروع کنن



خیلی آروم به سمت بالا حرکت می کنیم

بنده خدا میترسید

چسبیده بود به هارنسم

منو به سمت پایین می کشید و فشار  روی کمرم رو 4 برابر می کرد

ازش میخوام که از طناب بگیره

اما میگه اینطوری راحت ترم

راحته دیگه

مشکلی نیس

به دهانه چاه نزدیک میشیم

دهانه چاه تنگه و 2نفری نمیتونیم با هم  خارج بشیم

واسه همین بین پیرمرد وخوردم یه فاصله ای رو در نظر گرفتم 

که هنگام خروج دچار مشکل نشیم

سرو گردنم از چاه بیرونه




بالاکشی رو ادامه میدن

و پیرمرد هم خارج میشه



خیلی اهسته حملش می کنن به مکانی امن

اورژانس میاد و معاینش می کنه

مورد خاصی نیست

هنگام سقوط  آب داخل چاه ضربه رو جذب می کنه و آسیبی نمی بینه

لباساش رو عوض می کنن

موبایلش رومیارن

فک کنم زنگ میزنه به پسرش:

سلام من اوفتادم تو چاه

چاه خراب شده

من خوبم (بقیشو بنیسم فضولیه دیگه . . . )

حسن آقا رو صدا میزنم

تا بیاد و یه عکس یادگاری ازمون بگیره

کنارش میشینم و سریع یه عکس یادگاری باهاش میگیرم



پلیس 110واسه تکمیل کردن گزارش سن پیرمرد رو از خانمش میپرسه

خانمش روبه پیرمرد میکنه و میگه:

من حواس ندارم سنت چقدره

پیر مرد جواب میده 70 سال  70 سال

از خونه خارج میشم

یه بنده خدا میگه:

خدا خیرت بده جوون

لوازم رو جمع می کنیم و

دور دهانه چاه رو نوار خطر می کشیم و



برمیگریم ایستگاه

لباسام همه زیر گل هستنو  به قول بچه ها بوی گند گرفته بدنم

تو ماشین که نشستم

رسول میگه:آبتین یه خورده برو اونور تر

لباست به لور دنده نخوره

والا همشو باید غسل بدم.   :)

به سازمان که میرسیم

لوازم رو یه آبی میزنم و   همه چی مرتب

میرم دوش

 -------------------------------------------

پ ن:بعداز پایان عملیات با متر لیزی عمق چاه رو مشخص کردم  8 متر

پ ن2: پیرمرد رو که از چاه خارج کردیم روبه فیلمبردار استان کردو گفت: آقا عکس برداری کردیم گزارشگرجواب داد: بله

پیرمرد: دستتون درد نکنه

-----------------------------------------

اعلام حادثه: ۱۲:۳۱

رسیدن به محل: ۱۲:۳۷

پایان عملیات:۱۳:۳۰


نیروهای اعزامی:

راننده خودرونجات: رسول صدیقی

مامورین نجات:حسن نصیب پور / آبتین محب

نیروهای کمکی: محمد حسین مدیح (مع عملیات)امیر زهدی / مجید صدیقی


نظرات 19 + ارسال نظر
زجاجی دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ب.ظ

خدا خیرت بده جوون....
پ ن: عکس یادگاری؛ یادگاری ای شده ها!

جرم شناس/الناز دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ب.ظ http://justiceways.blogfa.com

سلام
ممنونم ازاینکه به من سر زدین
راستش چقدر مهیج بود
بدون اینکه پلک بزنم تا تهش رو خوندم
واقعا خسته نباشید
و اجرتون با خدا باشه و همیشه حافظتون بمونه
لینکتون کردم با اجازه که سر فرصت همه مطالبتون رو بخونم

سلام
ممنونم
محبت دارین شما

مانلی سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ق.ظ http://maneliii.blogfa.com

谆谆嘱咐道:“贤弟保重。若哪个捉得射死我的,便教他做梁山泊

فرانک سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ق.ظ http://roozendegi.blogsky.com

جدا همیشه می گم فداکار تر از ما عزیزان هم پیدا میشه؟
خدا حفظتون کنه
اون جمله تشکر از فیلمبردار هم متوجه شدم
از شما هم تشکر کردن انشالله هر چند شما نیاز ندارید!!!
خیر شما خدا با شماست

سلام
ممنونم

فقط من! سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ق.ظ http://jostejoogar2011.persianblog.ir/

سلام
انگار سریال پلیس امداد رو دیدم
موفقیت در هر چیزی، حس خوبی رو به آدم میده . حتی به ما که فقط میخونیمش.
مواظب خودتون باشید.
راستی خوب شد عکس، فقط تصویر رو منتقل میکنه نه چیزای دیگه مثل بو و ...

سپاس

فرنوش سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ق.ظ

سلاااااااااام........
تصورش رو کنید : داری راه میره یهو زیر پات خالی شه و بری اون پائین....
بنده خدا شانس داشته که روی سطح شناور مونده،البته ناگفته نمونه که شما هم زود به دادش رسیدین...واقعا خدا خیرت بده جوون

ممنونم
محبت دارین

داش مهدی سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ

سلام داش آبتین
مثل همیشه باز گل کاشتی.میخام صورت ماهتون ببوسم حیف که فاصله ها مانع اند.
خیلی کرتم لوتی.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:47 ب.ظ

[:S018

لطف دارین

غزل سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:05 ب.ظ

سلاااااااااام..... ووووووی بیچاره! حس بدیه اگه یه هو زیر پامون خالی شه 8 متر بیفتیم پایین هااااااااا...
-------------------------------------------------------------
امسال اولین سالیه که شجاع شدم و می خوام ترقه بازی و آتیش بازی کنم!
امیدوارم سر و کارم به شماها نیوفته فقط

ترقه بازی و آتش بازی ها نه مردم آزاری

سجاد سلیمی سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ http://salimisajjad.blogfa.com

الان که اینو مینویسم شب 4شنبه سوریه ،شما هم حتما سر شیفتین. در هر صورت امیدوارم همیشه موفق باشی و همین جور که به مردم کمک میکنی در عوض آتش نشان واقعی خودش کمکت کنه.

سلام
بله من دیشب شیفت بودم
ممنونم عزیزم

امدادگر سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ب.ظ

سلام آقا آبتین4شنبه سوری چه طور بود نیشابور؟ماموریتی داشتین؟اینجا محلات خوش بختانه هیچ مصدومی نداشتیم

سلام
ممنونم
مصدوم بوداما نه زیاد جدی
با سنگ زده بودن تو گوش راننده هلال احمر 8 تا بخیه

پگاه(نگاهی متفاوت) چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ق.ظ http://negahi-motefavet.blogfa.com

از شغلت خوشم میاد...

لطف دارین شما

ناشناس چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام
دلم میخواد بوست کنم
ولی نمیشه

نگارنده چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ق.ظ http://30youngwoman.blogsky.com/

همه چی کنار ..عکس آخری فوق العاده است ... چقدر کیفوووووووووور شدم ....

سپاس

دااااش ممد چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:07 ب.ظ

سلام
از این خاطره فهمیدم که واقعا عاشق شغلت هستی میدونی چرا ؟؟؟
چون وقتی داشتی با پیرمرد عکس یادگاری مینداختی لبخند رو لبات بود !!!!!!!!
و این یعنی عشق
و من هم به خاطر همین لبخند که عاشق اتش نشانی شدم...

سلام
مرسی

H.T پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ

خوشم میاد همیشه هارنس فول میپوشی...

کوهدخت پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ب.ظ http://koohdokht.blogfa.com

با اون لباس و بو واقعا اون لبخند از ته دل قشنگه و نشون دهنده علاقه به کاره.تبریک می گم که کارتون و دوست دارین.
من تا حالا هارنس نپوشیدم اما تونیک صخره نوردی پوشیدم.تعلیق حس دلچسبیه.
سرفراز و برفراز باشید

سلام
لطف دارین علاقس دیگه
هارنس با تونیک هیچ تفاوتی نداره از لحاظ شکل ظاهری وکاربرد متفاوته
ممنونم شاد هستین و سربلند

کهکشان شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ق.ظ

سلام ابتین خان
خدا قوت!
همین الان وبلاگت رو کشف کردم و مطمئنم تا تهش رو در نیارم دست از خوندن نمی کشم. عاشق شغلهایی مثل آتشنشانی هستم. البته خودم روانشناسم!
فکر می کنم علاقه زیادی به حرفه تون دارین. خیلی عالیه

ارزوی سلامتی و موفقیت برات دارم
یا علی

سلام عزیزم
ای کاشف ای مهربان
حضور گرمت را بخوبی احساس می کنم و میدانم که عاشق کمک کردنی
سالم و پیروز هستی این را سحرگاهان فرشتگان در گوشم زمزمه کردند.

مصطفی یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:35 ب.ظ http://emdadgarorso.mihanblog.com

سلام قهرمان با اجازت این خاطرت رو هم میزرام تو وبم بچه ها حال کنن ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد