کودکی مظلوم با چشمانی باز و آسپیره کرده


سلام

خوب هستین وشاد

حدود ساعت 15 بود که اپراتور میاد تو آسایشگاه و اعلام غرق شدگی یه کودک رومیده

خیلی سریع از ایستگاه خارج میشیم

خودرو  815  خودرویی که بهزحمت توش لباس عوض میکنیم

همیشه با تیم حریق با او خودرو میدلامشون حسودیم شده

میدلام  2 کابین

خیلی راحت میتونن تغییر چهره بدن و برن مبارزه

اما ما چی.

باور کنین با یه بدبختی تو این ماشین لباس عوض میکنیم

خدانکنه تعداد 3 به بالا باشه

هیچی دیگه

من که نمی تونم با این قد بلندم(1.84cm) لباس عوض کنم.

بگذریم

رسول اطلاعات تکمیلی رو دریافت می کنه

سوژه کودکی 8 سالهکه  تو آب افتاده  و قابل روئیته

تو اردو بودن که این حادثه رخ میده

محل اردو: اردوگاه باغرود

جناب اکبر ابادی با خودرو پیشرو از ما رد می شه.

اپراتور درخواست داره که سریع تر مسیرو طی کنیم

به زحمت لباس کردیم خدایی

یه جفت دستکش لاتکس میذارم تو جیبم

واسه معاینه  نیازه

ینی جزء واجباته

حسن با 125 تماس میگیره

چی شده

از آب خارجش کردن

تا اینو شنیدم خدا رو شکر کردم

آروم شدم

حسن هنو داره صحبت  میکنه

چی کارشده فوت کرده؟

آره  درست شنیده بودم

فوت کرده بود

جناب اکبر ابادی افسر شب اعلام می کنن که از محل بازدیدی داشته باشیم

وارد اردوگاه میشیم

بعد از طی مسیری حدود 50 متر  یه میدونه

آمبولانس اردوگاه رو می بینم که پارکه

آقای اکبر آبادی اشاره می کنه که سریع بریم سمتش

با خودم می گم اگه فوت کرده  این همه عجله واسه چیشه؟

توقف میکنیم

آقای اکبرآبادی: بگین ابتین بیاد  بگین بیاد

سریع از ماشین پیاده میشیم

آبتین  بچه تو امبولانسه

یه چکیش بکن

سریع میرم تو امبولانس

کودکی مظلوم  با چشمانی باز و آسپیره کرده(خروج محتویات معده از دهان)

بی حرکت   رو برانکادر افتاده

رو شونه راست آروم و بی حرکت

فضا خیلی سنگینه 

سنگینیش رو سرمه ،  تو مُخَم حس میکنم

رسول برانکادر و بلند میکنه

نمیدونم این سمت برانکادر به چی گیر کرده

ای بابا گیر 2 تا قلاب بودش

خیلی سریع خارجش میکنیم

می ذاریمش رو زمین

زانو میزنم و کنارش میشینم

رو به  معلم مدرسه میکنم میگم:

چند دقیقه تو آب بوده این

جواب میده: نمی دونم

از ناحیه سر دچار آسیب شده  پیشونیش ورم کرده

صورتش هم قسمتیش کبود شده و

شونه سمت چپش هم یه خورده آسیب دیده

انگشتام رو میذارم رو نبضش(نبض گردنی)

هیچی   هیچی حس نمی کنم

نا امید نمی شم

دو باره امتحان می کنم

هیچی  حتی یه ضربه کوچیک

رسول رو بروم نشسته

بهش میگم  :

رسول یه بارم تو چک کنم

رسول هم چیزی حس نمی کنه

حسن کیف امداد رو آورده

دستکش لاتکس دستم میکنم


ازش میخوام که قیچی رو بده

حسن میگه: آبتین ماسک  ماسکو بدم؟(واسه cpr)

ازش میخوام که قیچی رو بده

قیچی رو میگیرم

به کمک رسول شرو به بریدن لباسا می کنم 

خیلی سریع

رسول:آبتین مواظب باش قیچی  بهبدنش صدمه وارد نکنه

3    4   تا لباس تنش بود

به سمت جلو خم میشم

دستمو میذارم رو قلبش  چقدر سرده   سرد

هیچی حس نمی کنم هیچی

115 میرسه

راننده 115 آشناس

اره اکبرِ ، اکبر سوگندی

(پرستادی یه زمونی تو هلال که ما شیفت میدادیم(پست امداد جاده ای)

اونم پرستار 115 بود یادش بخیر)

میان نزدیک

با سر اشاره میکنم  که:

اکبر  زودباش بیا دیگه

میان بالا سرش

من بلند می شم میرم کنار

آقای اکبر آبادی میان کنارم و میگن:

آبتین  یه تنفسی می دادی

جواب میدم: تموم کرده  خیلی وقته 

بر میگردم

متاسفانه تشخیص 115 با تشخیص ما برابره

مربی به سرش میزد

ای خداااااا

کاش من میمردم

100 بار گفتیم  این پل ها رو درست کنین

واییییی خداااااا

بدبخت شدم 

115 یه نوار سفید ازش میگیرن .

بچه ها میرن تا از محل یه بازدیدی داشته باشن



منم شرو به ثبت گزارش میکنم

ایمان صاحبکاران  /  8  ساله  / کلاس  دوم / مدرسه شهید ابوالقاسم سالاری

و . . .. . .

بقیه بچه ها (دانش آموزا)پشت میله های باغ هستند و

بعضی هاشون هم زار  زار گریه میکنم + معلم ها

میرم جلو یه دانش اموز ابتدایی نشسته  بود رو زمین گریه می کرد

صورت کوچیکش رو می مالید و گریه می کرد و میگفت :

دادااااااااش   داداااااااااااااااااااش

از مربی سوال می کنم: داداششه؟

جواب میده :نه اینا با هم رفیق بودن

اشک تو چشام جمع میشه

میام کنار و می شینم

اتوبوس ها میان و بچه ها رو می برن

مسئولین مدرسه هم همه اومدن

با مهرداد میریم تو چمن ها می شینیم تا بچه ها بیان

میان و حرکت می کنیم.

---------------------------------------------

پ ن : مواظب فرشته های زندگی باشین

بچه ها همیشه مجهولن

هیچ وقت نمی تونیم حرکاتشون روپیش بینی کنیم

ممنونم

-------------------------------------------------------------

تاریخ حادثه: 26-1-90

اعلام حادثه: 15:02

رسیدن به محل:15:12

پایان عملیات : 15:33

استقرار در ایستگاه: 15:48

افسر شب: جناب اکبرآبادی

اعضای تیم: رسول صدیقی / مهرداد ترابی/حسن نصیب پور / آبتین محب

نظرات 27 + ارسال نظر
ابوالفضل دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ب.ظ http://www.mardankhatar.blogsky.com

خدا به پدرو مادرش صبر بده واقعا سخته خدا رو شکر از عملیات اومدم بیرون

ابوالفضل عزیزم
واقعا سخته سخت

نی نیوز دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:35 ب.ظ http://neynews.blogfa.com

سلام
جقدر چهره ی معصومی داره
طفلکی

مانلی دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:40 ب.ظ http://maneliii.blogfa.com

ای شمایی که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر
در آب دارد میسپارد جان....
حرفی برای این حادثه ی تلخ نیست جز آرزوی صبر برای خانواده..
متاسفم!!!

سلام
بله فقط صبر

فرنوش دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:11 ب.ظ

سلاااااااااام........
چه تلخ و غم انگیز . . .
یادش بخیر، اردوهای مدرسه رو میگم،جزء بهترین خاطراته...
اما چه تلخه که این اردو جزء بهترین خاطرات نشد و چه تلخ تر نگاه مشتاقانه مادری که انتظار فرزندش رو میکشه ...


سلام
بله تلخ و غم انگیز

حسن ف دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:08 ب.ظ http://pdg.parsiblog.com

سلام.خیلی تلخ بود...

کهکشان دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام
ماجرای بسیار تاسف باری بود. به شما هم خیلی فشار وارد کرده...
تحملش برای همه سخته

قصد فضولی یا جسارت ندارم. اگر CPR می شد امکان برگشتش نبود؟
مدتی قبل یکی از بستگان بسیار نزدیک مشکل پیدا کرد. پدرم که بالای سرش رسیده بودن ، دیدن که مامورین اورژانس کنار ایستادن و اعلام مرگ کردن. مریض آسپیره کرده بوده و نبض نداشته. پدر (پزشک هستن) CPR رو شروع می کنند و مریض بر می گرده!
من نمیدونم وضعیت این کودک چقدر مشابهت داشته با اون جریان. ولی در مورد کم لطفی و دانش محدود برخی مامورین اورژانس شکی ندارم. کاش بیشتر اهمیت می دادن

سلامت باشین

سلام
ممنونم بابت سوالاتون
سوال سختی پرسیدین.
مدت زیادی زیر آب مونده بوده و مطمئنا شرایط مصدوممون متفاوت بوده.
راسش اگه اورژانس CPR رو شرو می کرد عذاب وجدان میگرفتم که چرا من این کارو نکردم.هرچند که فاصله حضور ما و115 بسیار کم بود خیلی کم
به پدر سلام برسونین ودستانش را ببوسین

غزل دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ب.ظ

وای خدای من.........
چقدر قیافش معصومه....
خدا نکنه گذر خونواده بچه به اینجا بیفته.....

معصوممممممم

شایسته دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ب.ظ http://azposhtedivar.blogfa.com

سلام

کاش اینجا ننوشته بودینش
چه حس بدی داشت

سلام
بله می دونم
اما مجبورم ثبت کنم
مجبورم بخدا

امدادگر دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ

واااااااااااااای دوباره فصل اردو ها شد!!!!

سلام
این وااااااااااااای از روشادی بود یا غم؟

داش مهدی سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:30 ق.ظ

سلام بر داش آبتین جووون عزیز
راستشو بخوای به این طفل معصوم حسودیم میشه.خوش بحالش که با این معصومیت و دلی پاک و عاری از آلودگی و گناه به دیدار حق تعالی رفت. رحمه الله
آبتین جون انگاری باز هم خوش مرام شدی داداش!منظورم اون سیبیل های زیبا و پرابهته. البته خیلی توی عکس معلوم نیست.من که عشقه سیبیلم. راستی یه بنده خدایی اون کلیپ رو توی آپارات گذاشته. ولی خیلی درد آوره. هر وقت یادم میفته دلم کباب میشه.
البته کلیپ اول رو گذاشته
http://www.aparat.com/v/03c3d1e536560a76b66cac523f258385175345

سلام
لطف داری محمدجون
ممنونم

فقط من! سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ق.ظ http://jostejoogar2011.persianblog.ir/


زجاجی سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:10 ب.ظ

همه فرشته ها یه روزی میرن پیش خدا
مشکل اینه که معلمش هیچ وقت خودشو نمی بخشه
بچه های دوم دبستان هم هیچ وقت از دست دادن دوستشونو فراموش نخواهند کرد...
خدا به همشون صبر بده

بله
موافقم
سلام

نیلوفر چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:56 ب.ظ http://taraneyerahaee.blogfa.com

سلام آبتین خوبی؟
واقعا قابل احیا نبود؟ نمیشد ساکشن کنید یا تراکوستومی یا حداقل یه مانور هیم لیخ بزنید؟ شاید برمیگشت...دلم سوخت... خیلی زیاد...البته کفی که جلوی دهنش جمع شده نشون دهنده این بوده که فوت شده اما وقتی ایجاد میشه که جنازه طولانی مدت تو آب بوده باشه.. حداقل چند ساعت...

سلام خانم دکتر
فاصله زمانی حضور ما و اورژانس زیاد نبود
این سوالاتون رو از پرستار 115 می پرسم.

فائزه پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ب.ظ http://like-u.blogfa.com

چقد سخته خُدا واسِ هیچکس نیاره
خدا رحمتش کنه

سلام
بله
سخته سخت

دااااش ممد جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام. واقعا حالم گرفته شد، اشک تو چشمام جمع شد. دلم میخواد بزنم زیر گریه. بعضی وقت ها آدم ها یه تصمیم هایی میگیرن که بعدش فقط پشیمونی براشون میمونه، پشیمونی.......

سلام علیکم
پس همیشه فک کن بد تصمیم بگیر

YA RAB شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 ق.ظ http://hezarneshaneh.blogsky.com/


یک لحظه غفلت ...
یک عمر ...
ته این قضیه فقط ای کاش ... می مونه !

پدر و مادر ایمان کوچولو
همدردی مرا پذیرا باشین!!!!!!!!!!!!!

سلام
واسه چی داد می کشی
------
بابت همدردی سپاس

علیزاده شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:19 ب.ظ http://bfarazgroup.blogfa.com

سلام و درود بر شما
خسته نباشید
واقعا شغل پر زحمتی دارید
ان شالله همیشه سالم و شاد باشید

سلام
ممنونم
بهترین ها روواستون آرزومندم

دختر نارنج و ترنج دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:53 ب.ظ http://toranjbanoo.com

چقدر کوچولو بوده............................
متاسفم.........
بی نهایت متاسفم..............

هما دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ب.ظ

خدا رحمتش کنه .....
خدا رحم کرده به خانوادش که مرگ بچشون رو ندیدن
اما بیچاره دوستش اونم تو این سن...... مرگ یه عزیزش رو کاملا دیده

عسل بانو سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ق.ظ

بارها شاهد این ماجرا بودم . اولین بار تو پایگاه نیروی هوایی امیدیه اهواز کار میکردم که دیدم پدری با پای برهنه یه بچه رو میاره به سمت بهداری . تابستان بود و کولر های آبی داشتن بعضی ها که تقریبا هم سطح زمین کنار در ورودی خونه های یک طبقه شون گذاشته بودن . بچه بیرون بازی می کرده که یه سگ به طرفش اومده و بچه ترسیده بوده و رفته که پشت کولر قایم بشه و از شانس بد کولر اتصالی کرده بوده و آبی که دور و بر کولر ریخته بوده بصورت هادی عمل کرده بود ه و بچه رو برق گرفته بود .... نمیتونم ادامه بدم . ببخشین من زیاد گریه می کنم الان هم از اون وقتاس .متاسفم .

رویای صورتی سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 ب.ظ http://ashkezendegi.blogfa.com

مدتی هست نگاهم
به تماشای خــداست ....
و امیدم ,
به خـداوندی اوست...
اشکم درومد. قلب و دل سنگی میخواد شغلتون. همیشه موفق باشی

سلام
قلب و دل سنگی میخواد شغلمون؟
جدی گفتین
تو فکر فرو برد منو این دیدگاهتون

رویای صورتی چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:25 ق.ظ http://ashkezendegi.blogfa.com

یشتر خاطراتتونو خوندم. سنگید چون میتونید آدما رو تو هر وضعیتی ببینید. ولی شاید اینن زمخت بودن باعث شده که بتونید به آدما کمک کنید. شاید این سنگبودن واسه شغل شما بد نباشه. همیشه موفق و شاد باشید...
آرزو میکنم هیچوقت سر هیچ حادثه ای دیر نرسید...

سلام
ممنونم
با دیدگاهتون مخالفم
شاد هستین

کوهدخت پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ق.ظ http://koohdokht.blogfa.com

اول پست آگهی ترحیم و دیدم اما نمی دونم چرا بازم گزارش و که می خوندم منم دنبال نبض می گشتم،یه حرکت کوچیک.......
اما حیف،بدجوری حالم بد شده.
دوست دارم اینجا که میام همش ماجراهای هیجانی با آخر خوب بخونم!!!!!
از خودم در تعجبم!!!

سلام
یه حسه
حسی زیبا
کمک

.... یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:20 ب.ظ

چقدر به نظر تلخ میاد
اما شاید برای ما ....
شاید برای اون فرشته کوچولو اینقدر تلخ نبوده.
همیشه اونایی که موندن تنهایی وتلخی رو حس میکنن نه رفته ها.
لطفا شما هم در هر عملیات مراقب خودتون باشید
خیلی مراقب باشید، خیلی
هم شما و هم همکارا

سلام
ممنونم

نسرین پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:04 ق.ظ

خیلی وحشتناک هیچی بدتر از این نیست که شاهد مرگ یه بچه بی گناه باشی خدا به پدر و مادرش صبر بده

مازیار محمودی چهارشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام من مازیار هستم ۱۳ساله
ما باهم توی یک مدرسه بودیمو الان داداشش
هم مدرسه ای منه
متاسفانه مدیر ها زیاد جدی نمیگیرن

سلام مازیار جان
خدا رحمتشون کنه
بله متاسفانه

مازیار محمودی چهارشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 06:20 ب.ظ

راستی من لحظه مرگش را دیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد