و آغوشت گرمترین جایی برای زیستن

man: salam

man: madar che toran?
refigham: salam
refigham: khob hastin?
refigham: بهترن خدا رو شکر
refigham: مادر به خاطر سکته مغزی و افسردگی مجبورن روزانه 17 تا قرص مصرف کنن که گاهی اوقات بعضی از این قرص ها با هم سازگاری نداره و مشکل ایجاد می شه
man: enshala salamati shun rokasb konan man vasashun 2a mikonam
refigham: انشاالله. ممنون
man: tavakol be khoda

-----------------------

پ ن : واسه سلامتی مادر دوستمون و تمام مادران مهربون دنیا دعا می کنیم

پ ن 1:متن بالا متن  درد و دل من با رفیقم تو مسنجر بود

نظرات 19 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ب.ظ http://manism.blogsky.com/

ایشالله خوب بشه مریضی خیلی بده :(

انشاالله

خبرنگار شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ب.ظ

هیچ آغوشی گرمتر از آغوش مادر و هیچ پناهی به استواری دستان پدر ندیدم.....
امید که روشنی وجودشان سال های سال گرما بخش خانه ها مان باشد.

مادربزرگ می گوید: همیشه به مادرم می گفتم: خدا مرا ز تو نازک بدن جدا نکند/// اگر تو میل جدایی کنی خدا نکند

خدا نکند....

سلام
خدا نکند

lili شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ب.ظ

خوب میشن به امید خدا...

آقا آبتین عملیات نرفتی این چند وقته؟
خاطره عملیاتی بذار...دلمون پوکید

سلام
انشاالله
---------------
عملیات داشتم باید ثبتش کنم
خدا نکنه

پریسا شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ب.ظ http://www.yadegaaar.loxblog.com

سلام خوبین؟ من حتما برای مادر دوستتون دعا میکنم. و از خوندن این پست خیلی ناراحت شدم....
راسش من عاشق آتش نشانیم بدون دروغ و خالی بندی میگم و اگه خانواده ام میذاشتن حتما شرکت میکردم!!!!
واقعا دوست دارم خاطراتتون رو بخونم. به نظرم اتش نشانها و شما که تو عملیات هستید واقعا از جونتون گذشتید و این خیلی قشنگه.
میشه بهم سر بزنید و بگید که میتونم شما رو تو لینکام داشته باشم؟

سلام
محبت دارین شما
سپاس

zizi شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام آبتین
خدا همه مریضارو شفا بده
من می دونم چقدر بده مادر تو خونه مریض باشه
خیلی سخته عزیز ترین هارو تو بستر بیماری ببینی
خدا شفاشون بده

سلام
ممنونم
آمین

zizi شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:13 ب.ظ http://mata200.blogfa.com

اینو قبلا تو کتاب مکتوب پائولو کوئیلو خونده بودم شاید شنیده باشیش ولی دوست داشتم شما هم بخونید:
یکی از نمادهای مقدس مسیحیت تصویر پلیکان است . دلیل اش ساده است : پلیکان هرگاه هیچ غذایی برای خوردن نیابد ، منقار خود را در گوشت اش فرو می برد تا بچه هایش را غذا بدهد .

استاد میگوید : ما اغلب قادر نیستیم برکتی را که دریافت کرده ایم ، درک کنیم . بارها نمی فهمیم خداوند برای سیر نگاه داشتن روح ما چه می کند . داستانی درباره ی پلیکان وجود دارد که در یک زمستان سخت، گوشت خودش را در اختیار فرزندانش گذاشت و خود را قربانی کرد . وقتی سرانجام از ضعف درگذشت ، یکی از جوجه ها به دیگری گفت : "بالاخره راحت شدیم ! دیگر داشتم از خوردن غذای تکراری خسته می شدم !

اهورا شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ب.ظ

سلام آبتین جان دوست شما دوست منم هست

خداوندا خودت می دانی قلب من سیاهتر از آن است که دعایم را مستجاب بکنی
اما تو را سوگند ب به حرمت تمام عشقی که در مادران جهان نهادی
دعای من و دوستان را در حق مادرش مستجاب بکن.

آمین یا رب العالمین

ام من یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
ام من یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
ام من یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
ام من یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
ام من یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء

lمنونم اهوراجان
لطف کردین
آمین

ام جی زمان یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ http://zamanabadi.blogsky.com

خدا همه مادرا رو سلامت بداره.
من از همکارای دور شما هستم تو آتش نشانی تهران.
موفق باشی آبتین جان

سلام
حال شما ؟
ممنونم
موفق باشین

دندونی یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ب.ظ

آغوش تو گرمترین جایی است که برای زیستن می شناسم...
حتی اگر دردها مرا از یادت ببرند...
حتی اگر از شدت دردت بی حوصله شوی و مرا پس بزنی ...
حتی اگر آلزایمر مرا با تو غریبه کند...
هنوز همان آشنای همیشگی غربت من هستی حتی اگر تو مرا نمی شناسی دیگر...
تو نمی دانی فرزند تو ام اما من هنوز به آغوش تو ایمان دارم مادر...
تو مرا به یاد نمی آوری اما من هنوز نقش یادگاری هایی کودکانه ام را بر کف دستت می بینم...
تو مرا نمیشناسی اما من هنوز رد انگشتانت را روی دست هایم احساس می کردم وقتی میخواندی " لی لی حوضک"...
من... من.... من..... گریه می خواهم مادر!!!!
گریه های کودکیم خاتمه زیبایی داشت با نوازش های تو .... با شانه کردن موهایم...
مادر بگو حالا گریه هایم را کجا ببرم... ماااااااااااادر!!!!!
...........
از خدا میخوام به حق آبروی عزیزترین بنده اش تو این روزا شفاشون بده

ممنونم/
ممنون

غزل یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:48 ب.ظ

داش ناشناس:( یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:34 ب.ظ

سحر جاویدی + منصوره شفیعی چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:50 ب.ظ http://khyrkhah.blogfa .com

پریسا پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:19 ب.ظ http://www.yadegaaar.loxblog.com

سلام خوبین؟ من آپم. حوشحال میشم بیای و پست جدیدمو بخونی

zizi جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ق.ظ

سلاااااااااااااااااااااااام آبتیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین
تفلد تفلد تفلدت مبالک
مبالک ملابک ...
ای وای ببخچید
از بس این چند وقته تفلد داشتیم قاطی کردم
آبتینننننننننننننننننن عیدت مبالک

امدادگر جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ق.ظ

سلام،عیدتون مبارک،آقا آبتین میخواستم بدونم توی دانشگاه سرفصل های درساتون چیه؟ممنون

رفیق جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:17 ب.ظ

به رفیق آتش نشانم می بالم که با این که هر روز با اتفاقات مرگبار و غم انگیز رو به رو است اما آن زمان که از غم های دیگران می شنود تمام قد برای رفع آنها می ایستد....

سپیده جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ

امیدوارم زودتر حالشون خوب بشه!

دندونی دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:30 ب.ظ

آقای فایر فایتر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کجایید؟
نگران می شویم یه وقت هاااا...؟!
اعلام صحت و سلامتی کنید لطفا!!!!!

zizi سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ق.ظ

ابیتیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین کوجای؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد